بادهای بنفش تیره

و جهان از هر سلامی خالیست.....

بادهای بنفش تیره

و جهان از هر سلامی خالیست.....

عصر جمعه

نشسته ای رو به رویم

لیوان بزرگ چای را می آوری بالا

جایی نزدیک لب هایت

فوت می کنی

بخار می آید بالا

می نشیند

روی شیشه های عینکت

چشم هایت تار می شود

محو می شود

می خندی

لیوان چایی ام را می آورم بالا

جایی نزدیک لب هایم

فوت می کنم

شیشه های عینکم بخار می کند

خنده ات

محو می شود

تار می شود

می خندم