بادهای بنفش تیره

و جهان از هر سلامی خالیست.....

بادهای بنفش تیره

و جهان از هر سلامی خالیست.....

نشسته ام روی صندلی سبز چرک مرده...آدم ها را یکی یکی می شمارم..حالا مانده تا نوبتم شود...صدای دکتر کشیک، دیوار نازک حایل را می شکافد و به گوشم می رسد که دارد برای بیمارش داستان تعریف می کند و اصلا متوجه نیست که چند تا مریض بی حال دیگر با قیافه های کسالت بار روبه روی هم نشسته اند و منتظر....نوبتم می شود بعد از حدود نیم ساعت انتظار...دکتر تقریبا جوانی است با یک شکم به گندگی چی!از قیافه اش متوجه می شوم که مسلما نمی تواند بیماریم را تشخیص دهد....اما با این حال انتخاب دیگری ندارم....برایش مریضیم را شرح می دهم و او خزعبلاتی را سر هم می کند...از درمانگاه که بیرون می زنم سردم می شود...هوا سرد نیست اما من سردم است...تنم داغ داغ و قرمز است...ولی از داخل می لرزم...پاهای لرزان و ناتوانم طاقت کشیدن وزنم را ندارند...مسیر همیشگی طولانی تر از قبل می نماید...ناگهان کنار خیابان عق می زنم ....دمای داخل بدنم رو به بالاست ولی من هم چنان می لرزم...دلم می خواهد همین جا کنار خیابان دراز بکشم و یک آدم مهربون یه پتوی نرم و گرم بکشه روم..دلم می خواهد یک باره تمامی صداها قطع شود..مثل آن موقع هایی که زیر دوش آب ایستاده ای و با دست هایت راه گوش هایت را می بندی و به یک باره سکوت......اما انگار همه ی این ها خواب و خیالی بیش نیست...خودم را تصور می کنم کنار بخاری زیر پتوی گرم و با بدنی که هر لحظه بیش تر در رخوت فرو می رود...رخوت....دلم می خواهد تن مریض و تبدارم را شل کنم و بسپارمش به گرمای بی نظیر بخاری....اما بوق یک راننده ی عصبانی حواس پرتم را به یک باره از کنار بخاری هل می دهد توی خیابان سر ظهر.....به بی سوادی دکترها فکر می کنم و این که تا به حال چندین نفر به خاطر عدم تشخیص و یا تشخیص نادرست آن ها جان خود را از دست داده اند...به این که خیلی وقت است که دیگر به دکتر ها اعتماد ندارم و این عمق فاجعه است که بدون ذره ای اعتماد و اطمینان، از بیماریت و حس مزخرفت و این درد بگویی....تو می گویی درد داری و او می گوید آزمایشات چیزی را نشان نمی دهد و آن وقت تو دوست داری با همان دستگاه اندازه گیری فشار، محکم بکوبی تو شقیقه اش و فریاد بزنی احمق! آخر کدام آزمایشی می تواند درد و نگرانی و این حس مبهم ته دلم را نشان دهد...دلت می خواهد جیغ بزنی و با مشت های داغ و لرزانت بکوبی به سینه اش و بگویی کدام آزمایشی می تواند به تو بگوید که یک درد کذایی و بی معنی باعث شده که این آدمی که روبه رویت نشسته زندگیش از حالت معمول خارج شود و هر روز در مورد صد نوع مریضی وحشتناک توی اینترنت بچرخد تا بالاخره علایم یکی با علایم او جور در بیاید...آزمایشات می گوید هیچی نیست پس منشا این درد کجاست؟!هان؟تو که دکتری باید جوابم را بدهی و آن وقت عوض تسکین من نشسته ای رو به رویم با آن شکم گنده ای که حتی اجازه نمی دهد روی میز خم شوی، قهقهه می زنی و دندان های سفید و ردیفت را نشان می دهی و می گویی بیش تر بخور!مثل من!و من دلم می خواهد همان جا تمامی این درد کثیف را بر روی میز چند میلیون تومانیت بالا بیاورم!