بادهای بنفش تیره

و جهان از هر سلامی خالیست.....

بادهای بنفش تیره

و جهان از هر سلامی خالیست.....

بی چیزها

بی چیزها از آن کتاب هایی است که باید مزه مزه کرد.آرام آرام خواند...باید بگذاری شخصیت های کتاب وارد زندگیت شوند.باید آن ها را بپذیری و دوستشان داشته باشی....بی چیزها از آن کتاب هایی است که نباید به یک باره تمامش کنی باید بگذاری مزه ی تلخ و گس زندگی آدم هایش آرام آرام زیر پوستت بخزد...و تو از این همه تلخی و تنهایی آدم هایش لذت ببری...بی چیزها بیشتر از آن که کتاب باشد..فیلم نامه ای است که تو می توانی تمام صحنه ها و سکانس هایش را یک به یک مقابل چشمانت ببنی...فیلمی با کات هایی بی شمار و قاب های بسته از تنهایی آدم ها...نگاه های خیره و سکوت های ویرانگر که تو را مطمئن می کند به تنهایی بی حد و مرز آدم ها...بی چیزها می خواهد بگوید آدم ها در هر شرایطی تنها هستند...و این تنهایی هم چون روبانی نازک و شفاف، خودش را میان تو و اطرافیانت جای می دهد...میان تو و پدر و مادت، میان تو و عمویت که شاید با او زندگی می کنی، میان تو و همکارت که شاید عاشقش باشی، و مهم تر از همه میان تو و عشقت...ایزابل با وجود یاکوب، یاکوب با وجود ایزابل، می با وجود جیم و آندراس با وجود ماگدا همه تنها هستند..و چیزی مرموز و موذی از درون آزارشان می دهد..چیزی که باعث می شود به حقانیت عشقشان شک کنند و گاهی نیز آن را پس بزنند...و در این میان سارا دختر عقب افتاده ی همسایه ی ایزابل که همه، وجودش را انکار می کنند زیر مبل قدیمی خانه شان نشسته و خودش را خیس می کند و با ذرات معلق گرد و غبار حرف می زند...

بی چیزها را باید در اولین فرصت خواند به عنوان یکی از نمونه های موفق ادبیات مدرن آلمان و به عنوان فرصتی برای قدم زدن در کوچه های خیس و سنگ فرش لندن و به دنبال بارانی زرد ایزابل...

"جیم به او گفت که خیلی سیگار می کشد، ولی خودش هم سیگار می کشید، بن هم می آمد و قرص می آورد، آمفتامین، والیوم و...همین که جیم پایش را از خانه بیرون می گذاشت.جیم شانه های می را گرفت و تکان داد.زندگی، می خواست برایش از زندگی بگوید.می خواست با او دو کلمه حرف حساب بزند، بلکه دیگر بن را راه ندهد.فقط چند هفته یا چند ماه، تا وقتی از آن جا بروند، از لندن بزنند بیرون، در دهکده ای، چیزی زندگی را از نو شروع کند.اصلا شاید با هم عروسی کنند.زندگی یعنی این:شروع دوباره.زندگی یعنی این:نمردن..."

بی چیزها/کاتارینا هاکر/ترجمه ناتالی چوبینه/برنده ی جایزه ی کتاب سال آلمان 2006/نشر افق/9000/1388تومان

نظرات 15 + ارسال نظر
[ بدون نام ] 24 خرداد 1389 ساعت 12:36

ایرن

خوبه توی حاله بی حالی هم مثبت واکتیو هستی

tnx

شهریار(م.ر) 24 خرداد 1389 ساعت 12:37


معذرت

نظر بالا برای من بود

اشتباه لپی شد بانو!

هلیا 24 خرداد 1389 ساعت 13:05 http://heliahanifi.blogfa.com

مرسی ایرن که هر چند وقت یه بار اینهارو معرفی می کنی...واسه کشوری که تو حال و هوای ادبیات نیست پیدا کردن کتاب خوب سخته...مرسی

خواهش می کنم عزیزم!امیدوارم از خوندنش لذت ببری!

کرگدن 24 خرداد 1389 ساعت 15:06

حالا این مترجمه خارجیه یا نویسندهه ؟!
ناتالی ! ... چوبینه ! ... هوم ؟ ... اوهوم !

رعنا 24 خرداد 1389 ساعت 16:48

هر وقت اینجا کتاب معرفی میکنی دچار عذاب وجدان میشم. مدت زیادی کتاب دست نگرفتم

مامانگار 24 خرداد 1389 ساعت 23:00

هیچوقت کتابخون خوبی تو این مایه کتابها نبوده ام...ولی حیلی حوشحال میشم شماعلاقه مندهارو میبینم...خیلی...

محبوب 24 خرداد 1389 ساعت 23:25

خوش به حالت ایرن ...
چقدر هم خوب معرفی می کنی
من خیلی سرعتم پایینه ... تازه یه چیزی بگم : تا میخوام کتاب بخونم خوابم می گیره لعنتی ... حالا کلا کم خوابما ... اما به کتاب که میرسم انگار یه کوه میذارن رو چشمام ...
خوش به حالت

مرسی برای معرفی کتاب ..

زکریا 25 خرداد 1389 ساعت 13:53 http://www.diazpaam10.blogspot.com

سلام ایرن
از ادبیات آلمان قبلا کتاب "گذران روز" رو حوندم . خوشم اومد . به خصوص از کارهای یودیت هرمان
این کتاب رو می خونم حتما

یودیت هرمان هم خوبه!منتها نه آن چنان!و به نظرم به شدت دچار خشکی و عدم انعطاف روحیه ی آلمانی هاست....

حبیب 25 خرداد 1389 ساعت 18:25 http://nogall.persianblog.ir

مرسی

میم 25 خرداد 1389 ساعت 21:40 http://diazpaam10.blogspot.com

والا این کتاب که قیمت 9000 تومنه ، علاوه بر آهسته تجربه کردن و خوندن، باید با آهستگی هم خریدش!! تا پول جمع کنی و بعد بخوای بری بخریش ، 1003 اتفاق دیگه ممکنه برات بیفته که اصلا یادت بره چرا 9000 تومن پول جمع کردی؟؟؟
.....
ولی با این حرفایی که زدی آدم مشتاق خوندنش میشه....پس...
آیا یک دوست خوبه حاضره این کتاب رو برای مدتی کوتاه (مجبورم کمی از مدت آهستگی و لذت خوندن کتاب بکاهم!) به من امانت بده!!؟؟

حاضرم ولی توی نوبتی...فعلا قولش رو به دو نفر دادم!اونا بخونن...چشم نفر سوم شمایی...و با اوصای که من از نفر اول سراغ دارم فکر کنم تا سال دیگه خوندنش طول بکشه!

نگار 26 خرداد 1389 ساعت 08:37 http://gelezolfam.blogspot.com/

سلام ایرن.حالت خوب شد؟ممنون که بی چیزها رو معرفی کردی.من اولش فکر کردم قیمتش 1388تومنه!بعد فهمیدم اون چاپشه!!!با نظر میم موافقم!

می دونم!کتاب خیلی گرون شده!ولی برای اونایی که پولشون رو فقط خرج کتاب می کنند و چیز دیگه ای نمی خرنند که چیزی نمیشه!با این حال حاضرم کتاب رو بهت امانت بدم نگار جان!اگه خواستی بگو!

رعنا 26 خرداد 1389 ساعت 10:56

از دیروز همش دارم به عکسای اخیر فتو بلاگت فک میکنم
کاشکی من یه گالری داشتم و توش نمایشگاه عکسای تو رو بر پا میکردم

بی خیال رعنا!عکسای من؟!بی اغراق اینو می گم که تو خودت زیبا نگاه می کنی...تو دوست داری که قشنگ ببینی واسه همینم عکسای منو خوب می بینی!در ضمن بابت کامنتات هم در فوتو وبلاگ حقیر بنده تشکر می کنم!اسم گالریتو بذار نعنا!

دختر تات 26 خرداد 1389 ساعت 13:07

تنهایی بی حد و مرز آدم ها... آدم ها در هر شرایطی تنها هستند...و این تنهایی هم چون روبانی نازک و شفاف(واقعیت)، خودش را میان تو و اطرافیانت جای می دهد...میان تو و خانواده ات میان تو و دوستات، و مهم تر از همه میان تو و عشقت...
این روزها هر کاری می کنم نمیتونم دیگرانو تو کمرنگ کردن واقعیت تنهاییم سهیم کنم .کنارم
هستن اما سهمی ندارن . کمرنگ نمیشه که آخه .
سلام.

می فهمم...تنهایی و فردیت رو حتی وقتی دور و برت رو آبی بیکران عشق فرا گرفته باشه!

دختر تات 26 خرداد 1389 ساعت 13:07

تنهایی بی حد و مرز آدم ها... آدم ها در هر شرایطی تنها هستند...و این تنهایی هم چون روبانی نازک و شفاف(واقعیت)، خودش را میان تو و اطرافیانت جای می دهد...میان تو و خانواده ات میان تو و دوستات، و مهم تر از همه میان تو و عشقت...
این روزها هر کاری می کنم نمیتونم دیگرانو تو کمرنگ کردن واقعیت تنهاییم سهیم کنم .کنارم
هستن اما سهمی ندارن . کمرنگ نمیشه که آخه .
سلام.

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد