پسره لاغر بود و استخوونی...موهاش نامنظم ریخته بود..بعضی جاها سیاه بود و بعضی جاها کاملن خالی و سفید...آب دهانش آویزوون بود..دوازده سیزده سالی سن داشت..زن ها پچ پچ می کردند و غر می زدند که این پسره فرق خوب و بد رو می دونه برا چی آوردنش تو؟مادرش در حالی که تن پسرک رو کیسه می کشید و عرق از چهار گوشه ی بدنش روون بود داد می زد این عقب افتاده است.نمی فهمه.پسرک توی دهان مادرش رو نگاه می کرد و می خندید.
من میدونم اون مادر از این زخم زبونها چی میکشیده !
سلام دوستم
یادته یه پستی داشتی راجع به کسی که ناشناس باشه و بشینه حرفای آدم و گوش بده و نصیحت نکنه و این حرفا؟
من امروز پیدا کردمش.
خواستی زنگ بزن آدرس بدم بهت
عزیزم بدون اسمی چرا؟نمی دونم الان تو کی هستی که بهت بزنگم؟
de mifahmide
با خوندن این هوای تازه ها حالم بد شد...دیگه نمیخونم...اعصابم و سلامت روحم رو بیشتر از اینا دوس دارم!
هر جور راحتی حمید جان!
چه خبره امشب بستیمون به گوله ؟
نه خودم بسته شدم به گلوله!ولی نمی دونم چرا نمی میرم؟
سلام...الان کلا هیچی ندارم که بگم...فقط گفتم بگم که خوندمت...که چی؟...هیچچی!
منم کلی از این حمومهای عمومی خاطره قشنگ دارم بچه که بودیم با مامان میرفتیم..حالا دیگه دارن یکی یکی بسته میشن...اما همه اون چیزهایی رو که گفتی دیدم و حس کردم...خیلی قشنگ بود هواهای تازه ات ایرن جان
وای دلم کباب شد براش
یه بار تو شمال کنار ساحل زنونه یکشونو دیدم همین اعتراضا و همین توضیح
خیلی سخته آدم داد بزنه بچم عقب موندس
چه دنیای قشنگ وبی ریایی
جواب تمامی بلاهت رو با خنده دادن
میخندم!
این آخری عالی بود
چند پستی رو خوندم... بعدا بر میگردم تا بقیه رو هم بخونم!
این چهار قسمت هوای تازه عالی بود...
بدم میاد از اون زن ها..... که غر می زنن
باز معرکه کاشتی ها خانوم...
سلام ایرن جونم... خوبی...
ایرن چه خاطره هایی داری... منم یه چیزایی لای خاطره های بچهگیم هست که دلم می خواد کیسه یکشم و بریزمشون دور...
ایرن این خاطره هاتو می تونی سر هم کنی و یه داستان عالی ازش در بیاری..
آره اگه تنبلی نکنم این خاطره ها فقط به درد داستان می خوره!کلن غم و غصه و درد به چه دردی می خوره جز این که برا بقیه تعریفشون کنی تا عذابشون بدی!
ای بابا انقد ذوق داشتم یادم رفت اصلا
ببخشید
حالا این جا هم قاطی کرده قسمت اسمو نمیاره!
من گذاشتم اون کامنته ناشناسو!
ببخشید ذوق کرده بودم حواسم پرت شد
هر دو وبم آپه دوست دارم نظرتو راجع به اون شخصی که توی وبلاگ خاطراتم ازش حرف زدم بگی
سلام ایرن بانو...
اولا مشتاق دیداریم و گله مند ندیدن تان...
ثانیا یاد حمام های عمومی به خیر. ما تا همین یکی دو سال پیش عادت مان بود که می رفتیم و صفایی می کردیم...
این هم از آن هاست که ترک کرده ایم و هنوز دل می کشد به آن...
حموم های عمومی مردونه حتمن خوب بوده که برای شما یادش به خیر مهدی جان...
ولی در اون حجم چرب و کثیف و بعضن چاق حموم های عمومی زنونه هیچ چیز خوبی نیست که یادش به خیر باشه....
ما هم دلتنگ هستیم..ببخشید که اون شب دیدار میسر نشد...
...ایرن ...اگه ادامه داره هنوز...از دلاک های قلچماق اش...که آدمو یاد مرده شورا میندازن...از جمله ای که بهم می گفتن مرتب که خانم بی زحمت پشت منو بکش خداخیرت بده...از صف بستن برا رفتن زیر دوش...از بازی هامون با عروسکایی که باخودمون می بردیم و صدبار می شستیم شون...از پیداکردن دوستای هم سن وسال ..ازدویدن و لیز خوردن کف حموم و افتادن وگریه هامون...از دید زدن یواشکی خانوما زیر دوش که لخت لخت میشدن...از اینا همه بنویس...خیلی خاطره انگیزه...جالبه.. اونطور که میگی دردآور نیست بنظرم...اون موقعها همین بوده امکانات...تازه لذت های خاص خودشو هم داشته ..
ماشااله شما همه رو گفتین دیگه مامانگار جان!ولی چشم...آره بازم ادامه داره این هوای تازه ای که نبود اون موقع ها تا نفس بکشیمش...
اینجا رسمه وقتی یه زن می بوسدت تو هم دستشو ببوسی اولین باری که صورت زن داییمو بوسیدم ه مخورش هم بقیه خندیدن من نفهمیدم چرا خیلی سال گذشت بفهمم
میفهمم مادرش چی گفته و کاملا میتونم درکش کنم .
کاشکی مردم ( همه و همه ) یه لحظه خودشونو بذارن جای همچین مادر و پدرائی . کاشکی همه شعورشون بالا بود .