بادهای بنفش تیره

و جهان از هر سلامی خالیست.....

بادهای بنفش تیره

و جهان از هر سلامی خالیست.....

پاییز پرتقالی


بیا بنشینیم روی همین نیمکت چوبی و از پنجره ی قدیمی بخار گرفته به بارش تند و یک ریز باران نگاه کنیم و پرتقال های آبدارمان را پوست بکنیم و همین جور که بوی تند و نارنجی پرتقال مشاممان را پر می کند بدن های خسته مان را بسپاریم به گرمای رخوت انگیز خانه...خانه یعنی جایی که من و تو نشسته باشیم روی نیمکت چوبی آشپزخانه اش، در یک عصر بارانی پاییزی و برای هم پرتقال پوست بکنیم...

نظرات 30 + ارسال نظر
کلافه 28 مهر 1389 ساعت 11:12 http://kalafam.blogsky.com/

چه حالی داد بازی کردن با این ماهیا.
دمت گرم

مریم عسگری 28 مهر 1389 ساعت 12:30

چه آشپزخونه ای! تمیز و دنج و گرم و روشن!
چه توصیفی!
گرمای خونه و سرمای باران پاییزی!

محبوب 28 مهر 1389 ساعت 14:09 http://mahboob.persianblog.ir/

عاشقانه هایی که می نویسی رو خیلی دوست دارم ... مثل همیشه عالی بود ... حسش عالی تر

کرگدن 28 مهر 1389 ساعت 15:02

شما چرا با این حالتون ایرن خانوم ؟!
شرمنده کردید بلاگستان رو با یه همچین پُستی !!
والا راضی به زحمت نبودیم !
دو دیقه اومده بودیم خودتونو ببینیم و یه پست دپرس کنندهء بتترکون جردهنده بخونیم بریم !!!

ای بابا!این پست به نظرم خیلی غمگین و دپرس کننده می اومد که!چون در چنین شرایطی هم نوشته بودمش...حالا شما برداشت دیگه ای داشتید جای بسی خوشحالی ست....برا جایزه هم می تونی چند تا از اون خرمالوهای باغتون رو برامون بفرستین!

Diazepam 28 مهر 1389 ساعت 15:10 http://onir.ir/

آخه؛ اگه شما خانوما تو وب نبودین عمرا چنین مطلبی؛ وبلاگی یافت میشد.
راستی تبادل لینک میکنید؟

مرضیه 28 مهر 1389 ساعت 15:22

عجب فضایی رو توصیف کردی. آره خونه حتما همون جاست .
من
تو
گرما
پنجره
بوی آشنا

کرگدن 28 مهر 1389 ساعت 15:27

پس تو یا معنی غمگینو نمی دونی یا دپرسو یا شرایطو یا برداشتو !!!

آره محسن جان من کلن هیچی نمی فهمم این روزا!فقط می دونم دلم عین چی گرفته!و یه چیز گنده ای هم گیر کرده تو گلوم...همین...

دکولته بانو 28 مهر 1389 ساعت 15:33

سلام...چه حس خوبی پیدا کردم...خواب دیدم اسباب کشی کردم و رفتم یه خونه ای که آشپزخونش کلی بزرگه و جای میز داره وسطش...تعبیر خوابم این پست و عکس تو بوده!!!!!!!!...دلم خواست بشینیم باهم پرتقال بخوریم...من امشب نیام پیشت از سگ کمترم!...ببینم محسن می تونه غر بزنه با این حال من !...

دوست داشتم ببینمت...ولی گفتم که!امشب معذوریم!ولی این باعث نمیشه که تو از سگ کمتر باشی ها!

کرگدن 28 مهر 1389 ساعت 15:47

بنظرم اول عکسو دیدی بعد این پستو نوشتی ... نه ؟
نیمکت چوبی و آشپزخونه و پرتغالو ...
ابزار سرچ عکس گوگله پیک موتوری نیس که !!

آره محسن جان!صبح این عکسو دیدم در حالی که خودم تو اون اتاق داغون با درد کمر نشسته بودم و عین سگ کار می کردم!برا همین دلم گفتم که تو دل گرفتگی نوشتمش...دلم گرفت که همچین جای دنجی این قدر دور ازدسترسه....

بهار:) 28 مهر 1389 ساعت 16:21

سلام خانوم
راستش پست قبل از ما همه خوبیم رو خونده بودم؛ اون لحظه چیزی به ذهنم نرسید بگم اما الان اومدم یه عالمه حرف بگم که دیدم خودت گفتی!!! تو ما همه خوبیم:)) البته نه کپی این حرفا رو ولی خب سر و ته اش همین بود:)))
می‌خواستم بگم الان می‌تونستی نباشی ولی هستی و این فوق‌العادست؛ این یعنی خدا خیلی خیلی زیاد تو رو دوست داره؛ اونقدر که بهت فرصت داده یه بار دیگه و این بار از یه زاویه‌ی دیگه دنیا رو ببینی؛ لحظه لحظه شو حس کنی و خلاصه که بیشتر بفهمی تو زنده‌ای و باید زندگی کنی:)



و راجع به این پست بسنده می‌کنم به یه تیکه‌ی کوچیک از سهراب سپهری:
«دوستان من کجا هستند؟
روزهاشان پرتقالی باد...»

:)

حمید 28 مهر 1389 ساعت 16:44 http://abrechandzelee.blogsky.com/

- چه تصویر قشنگی...چه حس ناب آرامش بخشی...و چه قلم روان و پرکششی...به قول یه بنده خدای "آففرین" ایرن!

- نقل این حرفا نیست...جز نیمکت قدیمی..جز پنجره قدیمی بخار گرفته...جز بارش تند و یک ریز باران...جز پرتغالهای آبدار...گرمای رخوت انگیز خانه...جز پاییز...و حتی جز "تو"...یه چیزای دیگه ای هم لازمه تا "این همانست" بشه...یه چیزایی مثل...هیچی...بگذریم...
(میبینی ایرن یه کاری کردی میترسم دیگه باهات حرف بزنم...از ترس اینکه نفهمی)...

چرا فکر می کنی من نمی فهمم!دلیل نمیشه من با یه نفر تو یه کامنتی مشکل پیدا کردم دیگه حرف کسی رو نفهمم!چرا قضاوت می کنی؟همچین آدمی نبودی!بودی؟من که همیشه کامنتاتو فهمیدم و دوست داشتم و حالشو بردم!چی باعث میشه اینو بگی؟!

حمید 28 مهر 1389 ساعت 16:56 http://abrechandzelee.blogsky.com/

- از صبح که اومدم وبلاگتو باز کردم...دلم میخواست بنویسم ولی دلم نمیخواست...تا اینکه دوباره یکی از اون رفرش کردنهای کارساز به موقع کار خودشو کرد و زبونم باز شد! (آیکون ذوق کردن بلاگ اسکای!)...راستی چرا آیکونهارو حذف کردی لوس روشنفکر آیکون گریز!؟...

- چرا میزنی تو ذوق این کرگدن طفلکی!؟ درسته کرگدنه ولی این یه بارو خداییش راس میگه! خداییش این پستت "دپرس کننده جر دهنده!" نبود!...حالا یه بار هم از دستت در رفته تو گردن نگیر!

- قسمت ابلهانه کامنت! (حالا انگار قبلیها خیلی حکیمانه بودن!) : هرجور میل خودته! ولی موقع گفتگوهای خاص با اعضای انجمن سعی کن دستت پرتغالی نباشه! در ضمن آشپزخونه هم بعنوان لوکیشن اصلا توصیه نمیشه! بخاطر غیر قابل پیش بینی بودن مسیر گفتگوها خطر گازگرفتگی و آتش سوزی و حوادث غیرمترقبه وجود داره! (درسته از عضو افتخاری غیراجرایی انجمن بودن اخراج شدم ولی دلیل نمیشه که خیر و صلاحتونو نگم!)...

نزدم تو ذوقش!!!!!!!!!چون خودم تو حالت بدی نوشتمش....واسه همین فکر نمی کردم کسی خوشش بیاد!حالا تو چرا فکر می کنی من میخوامحال همه ی اونایی رو که برام کامنت میذارند بگیرم!؟باور کن من همچین آدمی نیستم!
شکلک ها انحصاری خودمه!به هر حال رییس انجمن باید یه فرقی با بقیه داشته باشه دیگه!
آشپزخونه خوبه چون انواع و اقسام ابزار آلات مربوطه از جمله چاقو ساطور ملاقه قاشق و چنگال و ....در دسترسه..باور کن لازم میشه!

مکث 28 مهر 1389 ساعت 17:54

دارم فکر می کنم ببینم خانه یعنی این؟ پرتقال... خوبه... این ماهی ها کشتن من...

شما هم کشتی ما رو....

حمید 28 مهر 1389 ساعت 18:39 http://abrechandzelee.blogsky.com/

در جواب جوابت به اولین کامنتم باید عرض کنم من اینهمه از تصویر قشنگ و حس ناب آرامش بخش این پست و قلم روان و پرکششت تعریف کردم و آخرش هم "آففرین" گفتم بهت! اونوقت تو فرتی دست گذاشتی روی اون داخل پرانتز آخر کامنتم!؟ تو از مخالفین مموتی هم بدتری! منتقد غرض ورز لعنتی مغرض! (میدونم کلمه غرض ورز و مغرض جفتش یه معنی رو میده! جهت تاکید عرض کردم!)...

خب دیگه هر چی نباشه دست راست اون عن فعلن روی سر همه ی ماست!

[ بدون نام ] 28 مهر 1389 ساعت 18:56

- ای بابا حالا ما یه غلطی کردیم یه چیزی گفتیم! تو چرا هی هرچی میگم میچسبونی به اون انتقاد سازنده ام!؟...بخدا منظورم از اون قسمت کامنت که درباره کرگدن گذاشتم فقط و فقط و فقط (سه بار!) شوخی بود! اصلا هرچی دلت خواست بهش بگو! به من چه! واللا!...

- ای انحصار گرا! ای تمامیت خواه! ای تمام کننده! ای علی دایی! خب بذار چهار تا شکلک هم ما بذاریم!

- یا خدا!...حالا قاشق چنگال یه چیزی!...میشه یه کوچولو توضیح بدی بر فرض مثال ساطور کجای گفتگوی خاص به کار میاد!؟...فکر میکردم فقط تا وقتی من بودم اینجور چیزا جهت اعمال شکنجه روی بنده کاربرد داشته نگو تو به اعضای غیرافتخاری که از خودتونن هم رحم نمیکنی! بالاخره من نفهمیدم کاربری انجمن تفریحیه یا سادیستیک!؟

تفریحی که توش عملیات سادیسمی نباشه که وقت تلف کردن محضه عزیز دل خواهر:) (خواهر رو خوب اومدم؟)
در ضمن شما هم کامنتی طوفانی من رو به حال خراب این روزهام ببخش(نه این که حالا روزای دیگه خیلی حالم خوبه!)

حالم را خوب کرد این عکس و نوشته...

خوش حالم!

کرگدن 28 مهر 1389 ساعت 20:59

چاقو ساطور ملاقه قاشق و چنگال ...
چیزه یا جنگه ؟!
این دیگه چجور انجمنیه بابا ؟!!!

نمی تونم فاش کنم محسن!می تونی به عنوان تماشاچی افتخاری یه بار بیای و شاهد باشی!

سوال :
تو پست قبلی
وقتی متنت با چرا؟ یعنی یه سوال تموم میشه
واسه چی بخش نظرات بسته است ؟

جواب :
فضولی موقوف

چی بگم والا!به چه چیزایی گیر میدی کیا جان!
راستش خودم الان دچار مشکل فلسفی شدم با این سوال تو؟واقعن منظور من از این کار چی بوده!؟
بذار به حساب رگ سیاتیکم!

کرگدن 28 مهر 1389 ساعت 21:14

با کمال میل میام !
حالا بلیطش چنده ؟!!

بلیت نمیخواد!فقط یه بار میدیمت دست یکی از اعضای فعال انجمن!نهایتم ۵ دیقه بیشتر طول نمی کشه!

کرگدن 28 مهر 1389 ساعت 22:19

پیرزنو از تاکسی خططی می ترسونی ؟؟!!!

نه!تاکسی خطی رو از پیرزن می ترسونم!

دکولته بانو 29 مهر 1389 ساعت 02:00

۲۰!
عکس رفت جز عکسهای مورد علاقم...حال می کنی؟...من که حال می کنم!...چرا؟...چونکه...

کرگدن 29 مهر 1389 ساعت 09:40

جواب آخری ت خیییییلی رندانه بود !
خوشمان آمد !!!

قربون شما آقا!

کرگدن 29 مهر 1389 ساعت 10:17

من نشستم حساب کردم
دیدم تا اینجا ۸۱۸۱/۳۱ درصد از کامنتات مال منه !
اگه قبول نداری برو بشین خودت حساب کن !!!!!

ای بابا!تو که روزی چارصد پونصد تا کامنتداری چشم نداری همین ۲۰ تا کامنت ناقابل رو به ما ببینی؟اون رو هم میخوای همشو بزنی به اسم خودت؟یعنی می خوای بگی من طرفدار ندارم!؟کشته مرده ندارم؟چرا با این آمار غلط احمدی نژادی با احساسات وبلاگی من بازی می کنی؟

هیشکی! 30 مهر 1389 ساعت 13:32 http://hishkii.blogsky.com

سلام عزیزم..
الهی قربونت برم هیشکی بمیره نبینه شما ها رو با این وضع و حال..کمرت چه طوره؟ تو رو خدا مراقب ایرنم باش..مراقب آقای محسن باش..

این عکس به آدم آرامش میده..

قربونت عزیزم کهتو این قدر مهربونی!نگران نباش!خوب میشیم زود زود!

حامد 30 مهر 1389 ساعت 17:25 http://breathless.persianblog.ir/

این یعنی قانع شدن... که خانه این شکلی باشه...و ازونجایی که خونه یعنی آرامش ...پس آرامش رو توی خونه می بینی...دیگه رفتن فراموشت میشه...و این خوبه به نظرم...

نه حامد!آرامشی که گفتم آرامش مقطعیه!حتا گرمی رخوت انگیز آشپزخونه و طعم ترش و شیرین پرتقال هم آدم رو دلزدهمی کنه اگه همیشگی باشه!خونه وقتی خوبه که رفته باشی و از یه سفر طولانی مدت برگشته باشی!خونه محل تجدید قواست به نظرم!که بعد دوباره بری!

حمید 30 مهر 1389 ساعت 17:42 http://abrechandzelee.blogsky.com/

"تفریحی که توش عملیات سادیسمی نباشه که وقت تلف کردن محضه"!؟...
برمنکرش لعنت! اصلا من کی باشم که بخوام رو حرف رئیس انجمن حرف بزنم ولی جسارتا فکر نمیکنی میزان این سادیسم یه کم زیاده!؟...یعنی ساطور یه مقدار زیادی خشن نیست!؟ احتمال از بین رفتن قربانی زیاد میشه ها!...
معمولا اهالی محترم سادیسم برای تفریح بیشتر هم که شده کم کم سوژه رو میکشن نه که یهویی با ساطور دوشقه اش کنن!...حالا خود دانی!

دقیقا همون طور که گفتی خودم دانم!!!!!!!!تو که جزو دخترای خوشگل انجمن نیستی!پس چرا اینهمه نگرانی؟ما با ساطور کارایی می کنیم کارستون!

حمید 30 مهر 1389 ساعت 18:23 http://abrechandzelee.blogsky.com/

- درسته جزو دخترای خوشگل انجمن نیستم ولی این مسئله یه مسئله فراانجمنی و بشردوستانه اس! ما با یه قتل دردناک طرفیم!...من به عنوان یه عضو افتخاری سابق انجمن احساس مسئولیت میکنم خانم محترم!...

- آها! حالا فهمیدم!...خب از اول اینو بگو دیگه!...بنده تا الان تعریفم از ساطور یه وسیله برنده جهت قطع کردن یه دفعه ای بود!..اگه اینجوریه که هیچی!...موفق باشن کلا!...

تنها باید یه زن باشی تا شیوه های دیگه ی کارکرد ساتور رو بدونی!
خوشیمتوی انجمن!نگران نباش شوما!
جات خالیه اگه خواستی با حفظ سمت می تونی برگردی!

علیرضا 30 مهر 1389 ساعت 20:39 http://thestories.blogfa.com

دو نقطه خوشحال.
دو نقطه خوش.
دو نقطه.
---

عاطفه 1 آبان 1389 ساعت 01:07 http://hayatedustan.blogfa.com/

این میز و نیمکت چوبی به این آشپزخونه نمیاد انگار!!
حال کمرت چطوره ایرن؟ وقتی پست محبوب رو خوندم خیلی غصه م گرفت.. امیدورام زود خوب بشی..

مرسی عاطفه جان!بهترم!

سلام ایرن...
چقدر خونه باحالی داری....
ما رو هم راه می دی ... بیایم خاله بازی...

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد