یک روزهایی هم می شود مثل این چند روز که دستت را می گذاری روی علامت تکرار و فروغ مدام در گوشَت می خواند!این جور می شود که بارها روز اول دی ماه را به ۸ آبان پیوند می دهی و با چشم های خالیت میان هیاهوی خواب آلود صبحگاهی شهر به دنبال نجات دهنده ای می گردی که سال هاست در تاریکی گور خوابیده است.
بهتر نشدی دختر؟؟؟
تا بهتر چی باشه منیژه جان!
ایرن جان
من یه مبلغی واسه بیمه ماشینم ریختم به کارتت
ورنداری فرار کنی باهاش بری فرانسه و بلژیکا !!
هرررررررررررررررررررررررر !!!
هه هه هه!
سلام جیگر...من فکر کردم برای این پستت کامنت گذاشتم...دلم برات یه ذره شده...دعا می کنم زودتر خوب شی...چون درد بدیه به خدا...می دونم...می بوووووووووسمت...
سلام یه ترکیب بند گفتم قشنگه؟
چی شده؟ خوبی؟ محسن چطوره؟
آره خوبیم!
:o
چند روزه برنامه ی من هم همینه!!
ایرن ...
بنویس ...
باش ...
لطفن .
چشم!این پست بعدی هم محض گل روی شما یکتا کرگدن وبلاگستان!
سلام.. فقط سکوت و ابراز وجود..
طفلی تو٬ طفلی فروغ...