بادهای بنفش تیره

و جهان از هر سلامی خالیست.....

بادهای بنفش تیره

و جهان از هر سلامی خالیست.....

روز سوم

 

 

روزها با خواندن کتاب و تماشای سه فیلم و ساعت‌ها خیره شدن به سقف اتاق و رویا‌پردازی می‌گذرد.ساعت 10 با صدای ناظم مدرسه‌ی پسرانه‌ی سرکوچه بیدار می‌شوم.از صدای داد و بیداد ناظم این‌طور برمی‌آید که کنترل این همه پسر راهنمایی باید مشکل باشد.صدای باران صدای نمکی‌های توی کوچه و یا خریداران جنس دست دوم و میوه فروش‌های وانتی پس زمینه‌ی خیال‌پردازی‌های روزانه‌ام است.کمی عصبی‌ام.به این همه خوابیدن و فقط روزی دوبار بلند شدن عادت ندارم.باید آرام باشم.حتا توی ام آر آی هم معلوم بود که تا چه حد عصبی و غمگینم.دکتر گفت بر خلاف خنده‌های ممتدت به نظر آدم خوش‌حالی نمی‌رسی.من سکوت کردم و شانه انداختم بالا.دکتر می‌گفت باید آرام باشم.غمگین نباشم و در عین حال یک ماه تمام این‌جا دراز بکشم و به روزهای بهتر فکر کنم.روزهای بهتر؟!!نمی‌شود با این شرایط کنار آمد.فقط می‌شود عادت کرد.مثل تمام چیزهای دیگر این زندگی که به بدبودن و سخت بودنشان عادت می‌کنی....

نظرات 29 + ارسال نظر
کرگدن 23 اسفند 1389 ساعت 00:31

عکسو که دیدم دلم واست تنگ شد بچچه
نمی دونم اینروزا خوشت میاد بیایم پیشت یا نه
نه اینکه بیایم تلپ شیما !
مثلن یه ساعت شب موقع برگشتن از شرکت بیایم بشینیم چرت و پرت بگیم ... بخندیم ... گریه کنیم ... فحش بدیم ! ... به کی ؟ ... به هر کی !
نمی دونم ... جددن نمی دونم ...
بس که تو غیر قابل پیش بینی و عجیب غریبی بد اراکی مهربون !

ایرن 23 اسفند 1389 ساعت 00:41

ما نامهربونی زیاد دیدیم غیرقابل پیش بینی شدیم کرگدن جان...ولی در خونه ی من به روی همه باز بوده همیشه..این که پرسیدن نداره..خودتم می دونی.....

سبک سر 23 اسفند 1389 ساعت 02:19 http://www.peerdokhtar.blogfa.com

برات آرزوی سلامتی دارم.

ممنون

مکتوب 23 اسفند 1389 ساعت 02:26 http://maktooob.blogsky.com

میدونم چی میکشید .
من ۲ بار و هر بار ۳ ماه همینطور خوابیدم . تازه فقط باید طاق باز میخوابیدم و پان بالا میبود .
راستشو بگم ؟ برای من هایپر اکتیو همیشه بپر بپر که کارم هم همیشه این شهر و اون پهر بود و ماموریتی و پر تحرک ،این دو دوره خوب بود . آروم و صبورم کرد .
دروغ نگم . ۱۰ سااال گذشت هر کدوم . اما بعدش یه آدم دیگه شدم .
لاست و پریزون بریک رو من تو این دوره تموم کردم .

کاملن درک می کنم اون شرایطت رو....

مکث 23 اسفند 1389 ساعت 05:18 http://maks1981.blogspot.com

هم این پست و خوندم و هم قبلی رو ایرن... خب مبهوت کامنت زوربای یونانی شدم... یعنی یکی دیگه هم به جز من تو رو کشف کرده.... همین روزها بیشتر بنویس...برام بفرست و البته یادت باشه بزرگ می شیم فراموش می کنیم عزیزم... اه چرت و پرت گفتم؟؟؟ دوستت دارم. باز که ابی پوشیدی دختر....

بزرگ می شیم:)از این گنده تر زری؟

محبوب 23 اسفند 1389 ساعت 08:29

وای جون ! مو عسلی ... جیگرتونو ، از این زاویه خیلی خواستنی شدی ... تا حالا از این زاویه بهت نگاه نکرده بودم ...
باورت میشه ، امروز صبح که داشتم میومدم سر کار ، داشتم حساب می کردم که امروز ، روز چندم خوابیدنته ... خیلی سخته ... می دونم ... اما یه فرصته ... یه فرصت برای بیشتر با خود بودن ...

هر کی تو رو نشناسه و کامنتت رو بخونه فکر می کنه چه بکنی هستی....بعله من از تمام زوایا خواستنی هستم عزیزم..کجاشو دیدی!باور نداری برو از بی ت بپرس:)

ایران دخت 23 اسفند 1389 ساعت 08:55 http://iran2kht.persianblog.ir

سلام ایرن جون.. من از گودر میخونمت.
امیدوارم هرچه زود تر این یک ماه بگذره.
خیلی نوشته هاتو دوست دارم. راستش تو پستهای قبلیت که گفته بودی کمرت درد می کنه خیلی نگرانت شدم. مثل اونی که گفته بودی تو اتوبوس بودی روزی که بارون می اومد. در هر صورت یه وقت فک نکنی تنها موندیا..

مرسی خانوم...دلگرمی شما دوستان نادیده واقعن تحمل این روزها رو راحت تر می کنه!

بی تا 23 اسفند 1389 ساعت 09:59 http://khanoomek.blogfa.com/

ای جونم که از همه ی زوایا جیگری ... نخ سوزن از پشت!
بچه جون حالشو ببر...مگه نمی خواستی از دست اون مدیر پفیوزت راحت شی ؟؟ بیا اینم توفیق اجباری...ببین یه کتاب بهت توصیه می کنم ینی در خووندنش شک نکن همین امروز بگو محسن برات بگیره ... از موراکامی ... اسمش اینه : از دو که حرف می زنم از چه حرف می زنم
(دو هم منظورش ورزش دو هست) حنمن بخوون زندگیه منو متحول کرد

ای جون!!!!!!!!!!!ای کاش این جا بودی باهام می اومدی زیر پتو..روزا حال می کردیم:)
سلیقه هامون هم که به هم نزدیکه.کتاب رو قبل عید خریده بودم که این روزا بخونم.عروس فریبکار که تموم بشه اونو شروع می کنم.راستی این مارگارت اتوود استاد توصیف جرییاته...اگه توصیف دوست داری بخونش...

بلندیهای بادگیر 23 اسفند 1389 ساعت 10:01

ای جان !
آرزوی سلامتی برای همه دارم.
به خصوص صاحب این عکس.

مرسی....

کرگدن 23 اسفند 1389 ساعت 10:39

ای بی تا از راه دورم خطرناکه ها !
محبوب ام که بد راه افتاده و زوایا کشف می کنه و ... !!

مهربان 23 اسفند 1389 ساعت 10:43 http://mehrabanam.blogsky.com/

کاش زود تر از پیش بینی دکتر ها خوب بشی
استراحت از این نوع دیوونه کننده است...

مهربان 23 اسفند 1389 ساعت 10:45 http://mehrabanam.blogsky.com/

خاک بر سر من
همه اومدن اینجا دارن باهات شوخی می کنن و دلداریت می دن

من دارم بدترش می کنم
کلا منظورم این بود که خیلی خیلی امیدوارم که بهتر بشی..

آْلن 23 اسفند 1389 ساعت 10:50

نمی دونم اجازه آب درمانی داری یا نه.
ولی معمولن کسایی که مشکل کمر درد دارن با آب درمانی دردشون تسکین پیدا میکنه.
برای روحیه هم خیلی خوبه.

ایشالا که این دوران هر چه سریعتر بگذره و بهبودی کامل حاصل بشه.

آلن جان فعلن گلاب به روتون فقط در حد اجابت مزاج می تونم پاشم..
اب درمانی هم بعد از این یک ماه...

سلام ایرن خانم
راستش چون معمولا به کامنت ها جوابی نمیدین، آدم دو به شک میشه که کامنت رو اصلا میخونی یا نه! تایید کردن و از این مسخره بازی ها هم که نداری، تا مینویسیم زرتی میاد در ملاء عام، باز آدم می مونه اصلا اینجا کامنت مینویسه-به خصوص اگر طولانی باشه- حالش رو داری بخونی یا نه میگی گور باباش!!
به هر حال خدمت رسیدیم بگیم اینطوری گردنت درد میگیره، طاق باز بخواب و مونیتور و کیس رو بذار روی شکمت!!...والله به خدا. چی بگم؟بگم زود خوب میشی؟! بگم اصلا خوب نمیشی آخرش میمیری؟!!....به عقل ناقص ما میرسه که کامپیوتر رو بذاری روی شکمت، فشار میاره بهت هم کمر ت خوب میشه، هم غذات زودتر هضم میشه، هم اجابت مزاجت روبه راه میشه. کلا فواید زیادی داره. یه بار امتحان کن، عکسش هم بذار توی وبلاگ!!...ما تجربه داریم این حرفها رو میزنیم. الکی که نمیگیم.

کامنتاتون رو دوست دارم زوربا جان...مرسی...بعد فکر نمی کنی اگه کیس و مانیتور رو بذارم رو شکمم دیسکم کلهم اجمعین به فاک فنتا میره؟!مشکل بی پولی و نداشتن لپ تاپه دیگه...چه میشه کرد..

کرگدن 23 اسفند 1389 ساعت 11:24

نوشابه درمانی ام بد نیستا !
یا دوغ سارا یا دوغ ناملی درمانی !
اگه معده ت مشکل نداره نمیروف درمانی ام خوبه ها ایرن !!

مریم عسگری 23 اسفند 1389 ساعت 11:24

سلام ایرن جون اگه کتابی چیزی می خوای بگو برات بخرم. راستش نمی دونم درسته یا نه که می خوایم بیایم تهران اما خوب دلم نمی خواست که شب عیدی هم ما تنها باشیم هم شما خلاصه اگر فکر می کنی که اومدنمون بی مناسبته تعارف نکن!

مرسی.کتاب خریدم یه عالمه.اومدن شما هم خوبه..مخصوصن دست پخت مامان و حرف زدن با تو.....

کرگدن 23 اسفند 1389 ساعت 12:18

چه آبجی مبادی آداب و خجالتی و تعارفی و مودب و نازی !

به چشم خواهری دیگه؟؟؟
اسمایلی ادم باغیرت!

کامنتامو دوست داری؟!!!!...میخوام دوست نداشته باشی. نظرت رو بگو ببینم بالاخره شروع میکنی به جدی نوشتن یا نه؟من فکر کنم با داستان های کوتاه شروع کن...به جان زوربا ظرف یه ماه با این ذهن و قلمی که تو داری، یه مجموعه نوشتی. دنده ام نرم خودم میرم دنبال کارهای چاپ کتابت. بالاخره توی این سن و سال چهار تا دوست و اشنا دارم که بتونیم چاپش کنیم. فقط به شرطی که تقدیمش کنی به خودم!!!
خیلی جدی در مورد این قضیه فکر کن لطفا...خواهش میکنم....التماس میکنم افسردگی پس از زایمان....نه، ببخشید، پس از تصادف نگیر.
بنویس...جدی و قشنگ بنویس...
باز هم از اینکه لطف کردی و قدم رنجه فرمودی به وبلاگ من ممنونم.

نوشتن رو خیلی وقته شروع کردم.چند تا داستان کوتاه هم نوشتم.نیاز به بازنویسی دارند.مرسی که برای نوشتن تشویقم می کنی...کار داستانا تموم شد برات می فرستم بخونی....

جمشید 23 اسفند 1389 ساعت 15:46 http://www.zoroo.blogsky.com

سلام خیلی خوب بود ولی خدایش نمی دونم چرا وقتی نوشته هات رو خوندم ناخداگاه یاد استاد بزرگ نویسنده فقید صادق هدایت افتادم . لینکت کردم اگه قابل دونستی ما رو هم بلینک

مرضیه 23 اسفند 1389 ساعت 18:14

عزییییییزم الهی زودتر خوب بشی.شک نکن که این استراحت پایان درد و آغاز سلامتی میشه. اون بیرون هم هیچ خبری نیست تخت و راحت بخواب رو تخت آبیت و خیال پردازی کن. دنیای توی ذهنت قشنگترین کوچه کشف نشده دنیاست ایرن گلم.

میم 23 اسفند 1389 ساعت 20:57 http://diazpaam10.blogspot.com

ایرن
شبیه اون فیلم لباس غواصی و نمیدوم چی چی شدی... همونی که در مورد یکی که شبیه استفن هاوکینگ بود!! :)
اونم روی فقط کمی پلک و چشم شو میتونست تکون بده! البته تو شاید وضعتت مثل اون نباشه! تازه اسکار هم بهت نمیدن!! :)

boll. Heinrich 24 اسفند 1389 ساعت 01:14

man alan foozoolim bishtar az har chiz digei dare mijonbe ke bedonam
Che ketabi mikhoni va che filmai mibini
Rastesho begam to 27 rooz dige kamelan khob mishi chesh ham bezari miad o mire faghat movazebe cheshat bash

کرگدن 24 اسفند 1389 ساعت 11:25

الان دو روزه پشتتو کردی به ما !
خب زشته برگرد اینوری دیگه بچچه !!

علیرضا 24 اسفند 1389 ساعت 12:09

adsl راه انداختین

sami sam 24 اسفند 1389 ساعت 13:21

سلام دوست من
راستش من الان توی گوگل (به سلامتی ) رو سرچ کردم و وب لاگ شما رو دیدم
من از نوع نوشتنت خیلی خوشم آمد قشنگ مینویسی بر عکس خیلی های دیگه که میویسن و قشنگ هم مینویسن ولی نمیشه تا تهش خوند دو تا پست اخرت رو من با لذت خوندم
نمیدونم دقیقا اسمت رو درست تلفض کردم یا نه (ایرن) اما هر کی که هستی هر جا که هستی برات ارزوی سلامتی میکنم و امیدوارم که سریع تر خوب بشی
راستش این وضعت ها همیشه هم بد نیست من خودم عاشق اینم که یک ماه که نه دو ماه - سه ماه شایدم چهار ماه .... بزار فکر کنم 6 ماه به نظرم بهتره تو این وضعیت دراز بکشم و فقط سقف اتاقم رو نگاه کنم ولی حیف نمی شه D:
عزیز جان این میتونه برات فرصتی باشه تا به خودت فکر کنی یا یه پروژه ی نوشتاری جدید رو راه بندازی مثلا یه قصه . من نمیشناسمت ولی میدونم با این قدرت نوشتنی که شما داری میتونی یه همچین چیزی رو کوتاه آغاز کنی
من تمم سعیم رو میکنم که ه روز یه سری بهت بزنم و خبری ازت بگیرم و امیدوارم زود تر خوب بشی
ببخشید زیاد نوشتم D:

ای بابا
شما هنوز که دراز کشیدی دختر جان....بلند شو بابا جان. بلند شو.
امروز اگر اشتباه نکنم روز پنجمه. ببین چشم به هم بزنی الباقی اش هم تموم شده هنوز هیچ کدوم از داستان هات رو راست و ریس نکردی بدی ما بخونیم ها!!!
بلند شو بابا جانم...حداقل یه غلتی بزن، همینطوری یه وری زخم بستر میگیری ها زبونم لال!!
بیا این زوربای پیر رو دق نده...اون کرگدن سی و شش ساله هم که دیگه عمری ازش گذشته...بقیه دوستان هم احتمالا میانگین بالای سی هستن!!...اشتباه کردم. اصلا نمیخواد داستان بنویسی. همین به روز کردنت هم گویا گذاشتی کنار!!
ای بابا...

هستی 25 اسفند 1389 ساعت 15:18 http://hordokht.blogfa.com

..... دکتر گفت بر خلاف خنده های ممتدت به نظر آدم
خوشحالی نمی رسی ..... من سکوت کردم .......

تو بد شرایطی گیر کردیم... نه می شه زندگی کرد،
نه مرد ........

نگار 26 اسفند 1389 ساعت 17:20

کتاب و فیلم رو پایه ام !! خیلی وقت بود فیلم درست ندیده بودم تا همین چند روز پیش که کلاسهای وامونده تموم شد. کینگز اسپیچ رو ببین اگه ندیدی به من حال داد اسمی!! کالین فیرث رو من عاشق شدم ! مواظب خودت باش ایرن

... 16 فروردین 1390 ساعت 00:09

چه موهای قشنگی داری!

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد