بادهای بنفش تیره

و جهان از هر سلامی خالیست.....

بادهای بنفش تیره

و جهان از هر سلامی خالیست.....

شب سیزدهم

می‌گویند سال جدید شروع شده.من که فرقی احساس نمی‌کنم جز این گرمای وحشتناک تخ*می.زمستان رفت، هر چند که برف و سرمای چندانی هم نداشت.ابرها هم کم کم می‌روند و ما می‌مانیم و یک آسمان آبی بی‌اتفاق و این گرمای عرق‌ریز کلافه کننده.توی رختخواب بودم که گفتند سال نو شده.برنامه‌های بی بی سی را دیدم و به خواندن جاده ادمه دادم.روز‌ها هم‌چنان با خواندن دیوانه‌وار کتاب می‌گذشت.به روزهای اوج برگشتم.یاد تابستان‌های خالی اراک می‌افتم.تابستان‌ها که مدرسه تعطیل بود و دیگر بهانه‌یی برای بیرون رفتن نبود.کتاب از دستم نمی‌افتاد.یک سالش که خوب یادم است کل سه ماه تابستان 2 بار هم از خانه بیرون نرفتم.توی خانه بودم ولی نبودم.توی دنیاهای فانتزی کتاب‌ها غرق می‌شدم و شب‌ها موقع خواب خودم را می‌سپردم به قهرمان‌های کتاب‌ها.هم‌ذات پنداری با شخصیت‌های کتاب خوب است اما زیاد که می‌شود و درگیر که می‌شوی دیگر راه خلاصی نداری.جاده درگیرم کرده.فضای سیاه و خاکستریش رهایم نمی‌کند.چشمانم را که می‌بندم می‌ترسم باز کنم.می‌ترسم باز کنم و دنیا در حال تمام شدن باشد.پنگوئنی که پسرک در خواب دید لحظه‌ای از جلوی چشمانم کنار نمی‌رود.پنگوئنی اسباب‌بازی و کوکی که بدون این‌که کوکش کرده باشند خودش شروع می‌کند به راه رفتن.پنگوئن ترسناک نیست.حس و حال راه رفتنش تو را میخکوب می‌کند.جاده خیلی وقت است تمام شده و من هنوز نمی‌توانم کتاب دیگری شروع کنم.هنوز دارم با پدر و پسر توی جاده‌های خاکستر گرفته‌ی پر از اجساد متلاشی شده‌ی آدم‌ها راه می‌روم.زندگی چیز غم انگیزی ست.حتا در آستانه‌ی سالی که می‌‌گویند نو است.حتا بعد از صدای توپ‌های الکی در قاب شیشه‌ای تلویزیون.حتا با وجود مادر در کنار رختخوابت.و حتا با وجود باران بهاری که غافلگیرت می‌کند.زندگی به طرز غم انگیزی، غم‌انگیز است......

نظرات 13 + ارسال نظر
تسخیر 4 فروردین 1390 ساعت 01:57 http://www.Taskhir.com

سلام عیدت مبارک مطلب شب سیزدهم جالب بود . بهت توصیه میکنم بنر برگزیده نوروز رو تو وبلاگت بزاری حالا ببین چی میشه وبلاگت
برای دیدنش و دریافت کد به taskhir.com برو

باید اینجا زیر برف و سرمای 10 - درجه منتظر اتوبوس باشی روز سوم عیدی تا بفهمی زندگی چقدرغم انگیز است!!!

boll. Heinrich 4 فروردین 1390 ساعت 03:41

ketab *******ra ma dost darim
Ma az an movazebat mikonim
Ma dar rostayeman ketab khane nadarim
Ketab dost mast
Khanom ejaze khob goftim?

بهار:) 4 فروردین 1390 ساعت 09:40

امیدوارم روزای خوب و شادت در راه باشن...

راستی قلمت فوق‌العاده است...

زوربای یونانی 4 فروردین 1390 ساعت 10:06 http://greekzoorba.blogfa.com/

...

سبک سر 4 فروردین 1390 ساعت 14:26 http://www.peerdokhtar.blogfa.com

این کتاب حسابی آدم را با خودش درگیر می کند. با مفهوم زندگی و انتخاب بین ادامه دادن جاده یا آدمخوار شدن و پشت پا زدن.

Abed 4 فروردین 1390 ساعت 16:15

امیدوارم پست های بعدی با شادی بنویسی...

مکث 4 فروردین 1390 ساعت 18:22 http://maks2011.blogsky.com

ایرن فکر کنم اگر تعطیلات و دوران استراحت تو تموم بشه بوی کتاب ها و نویسنده ها رو بگیرییییی....هوممممممممممممممم

نگار 5 فروردین 1390 ساعت 19:07

من با کارهای عباس معروفیه که این حس بهم دست می ده. سمفونی مردگان که تموم شده بود تا مدتی توی بهت بودم و گریه می کردم بی دلیل ... و حالا چند روزه سال بلوا تموم شده. خیلی برام سخته ... نمی دونم چی

سمیرا 7 فروردین 1390 ساعت 10:50 http://nahavand.persianblog.ir

تو اراکی هستی ایرن جان؟ چه خوب! همسایه ایم تقریبا

دکولته بانو 7 فروردین 1390 ساعت 16:57

سلام...چر ا زر بی خودی بزنم...اما باهات موافقم...زندگی به طرز غم انگیزی ، غم انگیز است ... تمام.

بلوطی 8 فروردین 1390 ساعت 11:30 http://number13.blogfa.com

سلام ایرن
من خوب نمی دونستم اینطوری شده کمرت...خوب نمی دونم چی باید بگم...امیدورام زود خوب شی...

زندگی لعنتی...کاش یه راهی پیدا می شد که بشه این زندگی اینقدر وحشی و سگ نباشه....تا می خوای بری جلو نوازشش کنی بپره بهتو حالتو بگیره
من کلافم گیجم! دلم می خواد انقدر بکشم و بنوشم تا خفه شم!

آلن 9 فروردین 1390 ساعت 11:45

سلام ایرن.
چطوری ؟ خوبی ؟ درد کمرت بهتر شده ؟
محسن چطوره ؟

ایشالا جفتتون خوب باشین.

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد