بادهای بنفش تیره

و جهان از هر سلامی خالیست.....

بادهای بنفش تیره

و جهان از هر سلامی خالیست.....

سراب

همه‌ی دنیا آمده بودند این‌جا تا ما را با خاک یکسان کنند.از شهر چیزی نمانده بود و من با کوله‌ای سنگین بر پشت به همراه خانواده‌ام فرار می‌کردم.هراسان بودیم و آشفته‌حال و گریان.توی بیابانی مه گرفته و غبارآلود و سرد می‌دویدیم تا از شر دشمنانی بی‌نام و ناشناس در امان باشیم.میانه‌ی راه رسیدیم به تپه‌ای آن‌قدر بلند که تمام ویرانی سوخته و خاکستر شده‌ی شهر از بالای آن پیدا بود.همین‌طور که خسته و خمیده میان بیابان سرد و مه‌گرفته می‌دویدیم، ناگهان از دور سبزیِ درختان تبریزی و بلندِ آبادی پیدا شد.روستایی در میان بیابان.آن‌چنان سبز و رنگی و زنده که گویی بهشت سقوط کرده باشد روی زمین.و دیگر ما در امان بودیم.امنیت در هیبت رنگ سبز برگ‌های درختان تبریزی خودش را به ما نشان می‌داد و باد بوی دود و خاکستر را جایی پشت تپه‌های بلند و خاکی گم کرد....

نظرات 9 + ارسال نظر
الی 19 فروردین 1390 ساعت 22:42 http://elipeli.blogsky.com

این نوشته توصیف سراب نبود فک کنم!!

وانیا 19 فروردین 1390 ساعت 23:18 http://vaniya1859.persianblog.ir

سلام امیدوارم حالت خوب بشه

خدیجه زائر 19 فروردین 1390 ساعت 23:27 http://480209.persianblog.ir

سلام دخترم.........خوب می فهمم چی می کشی من هم دو ماه پیش همینجوری شدم.خیلی تلخ و کشنده است. اما اگه به بهبودی فکر نکنی یعنی هی روزها رو نشمری خودش یه دفعه میره.......نمیدونم درست تونستم برسونم؟من فیزیوتراپی رفتم و واقعا خیلی کمک کرد. راستی یه خانوم دکتر فیزیوتراپ هم اینجا بود که خیلی راهنمائیم کرد.فقط باید به اعصابت مسلط بشی و بعضی از ورزشا هست که خیلی کمک کننده است.البته باید توسط متخصص داده بشه....امیدوارم خیلی زود خبر بهبودیتو بخونم

دکولته بانو 20 فروردین 1390 ساعت 00:35

سلام...دیدمت فهمیدم چقـــــــــــــــــــــــــــــــــدر دلم برات تنگ شده بوده...تنگ دیدن تو و محسن ... کاش زودتر خوب شی...

هیشکی! 20 فروردین 1390 ساعت 12:52 http://hishkii.blogsky.com

سلام ایرن جونم. نمیدونی چقد دلم تنگ شده برات . تمام عید تو خونه بودم نذاشتن جایی برم..منم لج کردم روزی دوتا قرص خواب خوردم و خوابیدم که نفهمم دورو برم چه خبره..مردم از بس تو اطاق بی پنجره ام زل زدم به سقف به دیوار..فقط تو جلو چشمم بودی به خدا نمیدونی هر بار که بغض تو گلوم بود یاد تو می افتادم و میگفتم ایشالا که زودتر خوب بشی دختر..

راستی پست آخرمو بخون.

تلاش 20 فروردین 1390 ساعت 14:08 http://hadafbozorgman.blogfa.com/

سلام ..
من از وب کیامهر اومدم..
عزیزم یه توصیه دارم منم چند سال پیش واسه کمرم مشکلی پیش اومد و فهمیدم که دیسکم مشکل پیدا کرده من اصلا نمی تونستم رو پاهام وایسم..
خیلی بد بود..
پیش همه دکتر های معروف رفتم و همه می گفتن باید استراحت مطلق بشی و اگر جواب نداد عمل!
تا یکی از دوستان یه دکتر کاریوپراکتیک رو معرفی کرد..
باور کن من بعد از 3 ماه طب سوزنی و بادکش و کشش شدم عین اولم..
الانم بعد از 10 سال خدا رو شکر خوبه خوبم..
اگه خواستی بگو شماره اش و بدم..
معجزه می کنه..
دلم نیومد بهت نگم..
چون خودم تجربه اش کردم..

مرجان 20 فروردین 1390 ساعت 19:58 http://baronbano.blogfa.com/

مدت هاست که نوشته هایت را می خوانم ...
از همان روزی که بیماری به سراغت آمد ...
چقدر .... چقد ر و چقدر این روزهایت بر ای ملموس است عزیزم ....

boll. Heinrich 21 فروردین 1390 ساعت 01:37

ziba ziba va ziba neveshti!
6 gar maho khorshid shavam
Man kam az anam ke toi.

نگار 24 فروردین 1390 ساعت 14:20

یاد جاده افتادم ... توی همون خاکستر شاید بشه نشست و بی خیال خیال خام سراب شد ... همه چی همونطوری می مونه که باید بمونه

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد