بادهای بنفش تیره

و جهان از هر سلامی خالیست.....

بادهای بنفش تیره

و جهان از هر سلامی خالیست.....

یک نفر جمعه مرد.مردی که فقط یک بار دیدمش.یک هفته قبل‌تر از جمعه‌ی پیش.خیلی نمی‌شناختمش.خصوصیاتش را نمی‌دانستم.فقط از همان یک‌بار ملاقات توی مهمانی فهمیدم به شدت خوش‌بین است و زندگی را دوست دارد.مردی که در تمام طول بیماریم دل‌داریم می‌داد و حرف‌های خوب می‌زد جمعه رفته کوه و دیگر برنگشته.سرش خورده به سنگ و دیگر بیدار نشده.توی اس ام اس نوشته بود شیرزاد فوت کرد.سه کلمه‌ای که به اندازه‌ی یک شاهنامه برایم سنگین بود و به اندازه‌ی افسانه‌های هزار و یک شب باورنکردنی.او مرده در حالی که من این‌روزها مدام به خودکشی فکر می‌کردم و این که چرا جسارتش را ندارم.آدم چس ناله ای مثل من هنوز نفس می‌کشد و مردی که می‌خندید و می‌خندید و می‌خندید می‌میرد.شیرزاد مرده و من هنوز نمی‌توانم باور کنم که مرده.ای کاش ندیده بودمش.ای کاش آن صورت قرمز از شدت مستی و خنده‌های بلندش جلوی چشمانم نبود.امیدوارم مریم توان تحمل جای خالیش را داشته باشد....

نظرات 9 + ارسال نظر
مهدی پژوم 11 اردیبهشت 1390 ساعت 13:08

ایرن یک ساعته دارم زار می زن ام. مث بچه ها. حال ام بده . خیلی. کامتتو که دیدم بدتر شدم. انگار ترکیدم

بهار 11 اردیبهشت 1390 ساعت 13:14

...

چقدر ساده میشه دیگه نبود...

... 11 اردیبهشت 1390 ساعت 13:24

ایرن عزیز
من نمیتونم باور کنم.
این حرفو...
من سه شنبه تلفنی باهاش صحبت کردم
میگفت:
محسن ایرن خیلی معرکه است.
از خوب شدن تو خیلی خوشحال بود .
به جان خودم صداش هنوز تو گوشمه...

هر چی زنگ میزنم بهش خاموشه

میشه اینجا بگین چی شده ؟
واقعا این خبر...
انگار باید باور کرد...
توی کوه؟ مگه میشه؟
...

محبوب 11 اردیبهشت 1390 ساعت 14:13

زندگی بی رحمه ... فوق العاده بی رحم ... یعنی زندگی به اندازه لیز خوردن پات و خوردن سرت به سنگ کوتاهه ... احمقانه کوتاهه ... کوتاهتر از اون چیزی که بتونیم فکرشو بکنیم ... و ما باز هم بدیم ... باز هم یادمون میره که یه روزی یکی صبح با شادی از خواب بیدار شده و رفته برا داشتن یه جمعهء خوب و دیگه برنگشته ... یادمون میره ... وحشتناکه ... دردآوره ... از اون موقعی که بهم زنگ زدی ، یه لحظه از فکرش بیرون نمیام و هی بغض می کنم و اشکام میان پایین ... فقط آرزوی آرامش و صبر می کنم برای همسرش،مادرش، پدرش ، خواهرو برادرش و همه اونایی که شیرزاد رو دوست داشتن ... سخته .. خیلی سنگینه این درد ... دیوانه کننده اس ... همه اش دعا می کنم که آروم باشن و تو ذهنم بغلشون می کنم ... دلم گرفته ایرن ... چه خوب که من همون یه بار هم ندیدمش و وبلاگم رو حذف کرده بودم و الان هیچ کامنتی ازش ندارم ...

یک همکار 11 اردیبهشت 1390 ساعت 14:13

حاج خانوم! اون مرحوم احتمالاْ اوج لذت و سرخوشی ای که میشد تو این دنیا بهش رسید رو به دست آوردُ و رفت که یه جای دیگه رو تجربه کنه! شما که هنوز خیلی جا داری که از زندگی لذت ببری، پس لطفاً چس تاله موقوف!

تب40درجه 11 اردیبهشت 1390 ساعت 16:53

پس هیچ وقت نذار دستات خالی باشن
می بینی این آدما وقتی میرن
ازهمه چی پر هستن.

عاطفه 11 اردیبهشت 1390 ساعت 17:24 http://hayatedustan.blogfa.com/

.............

فرناز 13 اردیبهشت 1390 ساعت 08:45 http://www.zolaleen.persianblog.ir

امیدوارم

قاصدک 13 اردیبهشت 1390 ساعت 09:22 http://www.mtabasom.blogfa.com

تسلیت دوست عزیز..
خدا صبر بده به مریم بانو..

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد