بادهای بنفش تیره

و جهان از هر سلامی خالیست.....

بادهای بنفش تیره

و جهان از هر سلامی خالیست.....

برای محبوب....

برگشتن برای من طاقت‌فرساترین کار دنیاست.آن‌ها که با من هم‌سفر بوده‌اند می‌دانند و دیده‌اند که وقت برگشت توی جاده صورتم را می‌چسبانم به سردی شیشه‌ی اتوبوس و ناامیدانه نگاه می‌کنم به تیرهای چراغ برق که تند و مورب از برابرم می‌گذرند و من برای ایستادنشان کاری از دستم ساخته نیست...برگشت به این‌جا و نوشتن در این‌جا هم حکم همان لحظه‌ای را دارد که کلید را توی قفل می‌چرخانم و بعد از یک سفر چند روزه وارد چهار دیواری می‌شوم که همه می‌گویند هیچ‌جا مثلش پیدا نمی‌شود، خانه!و عجیب است که من از این واژه‌ی خانه سخت بیزارم و سخت گریزان.خانه برای من یعنی ثبات، رکود، مرداب، ایستا بودن ثانیه‌ها و انجماد لحظات...خانه یعنی بی‌اتفاقی محض، یعنی روزمرگی صرف، یعنی همان ظرف‌ها، همان لیوان‌ها، همان کتری و قوری گل گلی، همان پتوی آبی و همان پنجره‌ی نیم قد که کنارش خیره می‌شوم به افقی که دیوارهای سیمانی از من دریغش کرده‌اند.... گاهی خیال می‌کنم شاید در زندگی قبلیم کولی آواره‌ای بوده‌ام سرگردان در دشت‌های فراخ و بیابان‌های سوزان با صورتی آفتاب سوخته و لب‌هایی ترک خورده که روزی باد شال بنفش تیره‌اش را با خود برد و او زیر سایه‌ی تنها درخت پیر با چشمانی باز، برای همیشه به خواب رفت...تا ابد....

نظرات 56 + ارسال نظر
بابک 13 آبان 1390 ساعت 23:33

خوشحالم ایرن
خوشحالم که دوباره برگشتی
و می نویسی
دست محبوب هم درد نکنه که مسبب این برگشتن بوده لابد ؟

محبوب 13 آبان 1390 ساعت 23:39 http://mahboobgharib.blogsky.com

میدونم ... تموم این حساتو می دونم و میبینم و می فهمم ...
من از یه چیزی مطمئنم که تو هر چی بودی و هستی و هر چی بعد از این قراره بشی..یه چیزی داری که همیشه هست و نمی تونی انکارش کنی و اون قلب ِ مهربونته... همون قلب مهربونته که میای و اینجا رو می نویسی، واسه دلی که یه بار گفته دلش بادهای بنفش تیره میخوادو تو با اینکه برگشتن برات سخته، اما بعد از شش ماه میای و می نویسی ... فقط واسه اینکه یکی بهت گفته که دلش میخواد تو بنویسی...
ایرن ! من دارم گریه می کنم ... میدونم الان میگی: اینکه چیز عجیبی نیست، تو کلا دهن گریه رو سرویس کردی..
اما به خدا این بار فرق داره، این بار یه طوری دارم گریه می کنم ... تو خیلی مهربونی... حتی اگه تا ابد انکارش کنی.
فقط می تونم بگم که: ممنونم رفیق!

ماندانا 13 آبان 1390 ساعت 23:42 http://wildtigress.blogsky.com

سلام از اتفاقی که برات افتاده متاسفم ولی باید به خاطر اینکه زنده هستی زندگی کنی من هم این روز ها خیلی دلم گرفته ولی امروز فهمیدم که باید حرکت کرد

صبا 14 آبان 1390 ساعت 00:12

سلام خانوم ایرن

من خواننده خاموش وبلاگتون بودم ،حالا که برگشتید گفتم سلامی بکنم.

همچنان می خونمتون،امیدوارم شادتر از قبل باشید

وانیا 14 آبان 1390 ساعت 01:08 http://BFHVANIYA.BLOGSKY.COM

ممنون

مهدی پژوم 14 آبان 1390 ساعت 01:17 http://mahdipejom.blogsky.com

سلام ایرن بانو...
برگشتن هیچ گاه خوب نیست. هیچ گاه. به هر جا باشد خوب نیست. من هم بی زارم از این بازگشت ها. حتی فکر کردن به بازگشت مجنون ام می کند...
هر چند برای من و آن ها که می خوان اند این جا را شاید خوب است و خوش. خودت را می گوی ام...

امیدوارم برگشت هامان نقطه سرخط نباشد،

روزگارمو 14 آبان 1390 ساعت 07:00 http://mavgola.blogfa.com

سلام گل بانو. خواندمت .هرچند نظری مخالف با شمادارم. چون من عاشق خانه هستم.شاید هم این از محدود بودن دنیای من باشد. قلم بسیار توانایتان را می ستایم. قبلا افتخار آشنایی نداشته ام.اما الان نمیتوانم خواندن شما را از خود دریغ کنم. خدا کند هرکجا باشی حتی در چار دیواری خانه آسمان به رویاهایت سرک بکشد. سبز باشی وپایدار

سمیرا 14 آبان 1390 ساعت 07:18 http://nahavand.persianblog.ir

خوش اومدی ایرن جان...قدمت روی چشم

رعنا 14 آبان 1390 ساعت 08:35

سلام بانو این طرفا.
نمی دونم بگم خوش اومدی یا نگم .مهم اینه که می نویسی و عالی هم می نویسی

http://www.upsara.com/images/xkupsjkce319ra046shx.jpg

سلام عزیزم...
بعد سه روز تب و لرزو استخون درد و سرما خوردگی و دو روز کز کردن تو اون اطاق ِ بی پنجره و زل زدن به سقف .. چه اتفاقی از این قشنگ تر که با بی حالی و بی حوصله گی بیای شرکت و ببینی باز تو این بلاگستان بی روح و سرد و غبار گرفته از غم های نامرئی بادهای بنفش تیره برای دلمون یا دل خودش یا دل محبوب یا به هر بهونه ای داره می وزه ....

چه معنی داره که فکر کنیم وختی یکی میره ینی برگشتی تو کار نیست؟! هوم؟
خب تو یه مدت حوصله ی نوشتنو نداشتی یا بهونه شو نداشتی و حالا به هر بهونه ای دوباره برگشتی و می نویسی...این خیلی خوبه ایرن...هم برا خودت هم برا ما..

از وختی در این خونه رو به رومون بستی هر بار و هربار که دیدمت گفتم که بنویس یا حداقل پستای قبل رو برگردون تو آرشیوت..گفتم یا نه؟؟؟؟
خب من قلم تو رو خیلی دوس دارم و اینو بدون تعارف و تملق میگم...پس حق من اینه که محروم نشم از دل نوشته هات ..

به هر حال خوش اومدی عزیز...



سلام
همیشه تغییر سخته! اما اتفاق های خوب به همراه داره! مثل همین استقبالی که از شما شده! همینکه احساس کنی دوست داشته می شی در این جهان خراب لذتی رو زیر پوستت احساس می کنی که انگار شال بنفش تیره ی گمشده ت رو پیدا کردی!!!

بهار(سلام تنهایی) 14 آبان 1390 ساعت 09:51

دلم سخت تنگ شده بود برای خوندن نوشته هات
با این وصفی که از خونه کردی به یاد یه خط از شعر ۲ سال قبلم افتادم که (راستی دیوارهای خانه ی من کجاست ؟؟؟..)

نگار 14 آبان 1390 ساعت 10:41

اول اینکه از آشنایی باهات خوشحالم. و دوم اینکه منم همین حس لعنتی رو دارم واسه برگشت به خونه ای که باید تووش راکد بمونی تا بی رمق بشی و عادت کنی به گوشه های دنجش. موقع برگشت تووی جاده ها دلم می خواد دنیا همونجا همون لحظه به آخر برسه. ولی خوب این اومدنت خیلی خوبه. باش و بنویس تا آروم بگیری. حالا هر چند وقت یه بار که میخوای. این پست آشناییم با تو بود که خیلی هم به دلم نشست. ممنون

تب40درجه 14 آبان 1390 ساعت 10:54 http://tabe40daraje.blogsky.com

سلام ایرن.

سلام ایرن جونم
خوبی عزیزم؟
واقعا حیف نیست که برامون ننویسی با این قلم قشنگت؟
حسی که از کالبد گذشته ات گفتی عالی بود

آذرنوش 14 آبان 1390 ساعت 11:54 http://azar-noosh.blogfa.com

سلام ایرن جان. من شناختی از شما ندارم ولی با همین یک پستتون مشخصه که قلم زیبایی دارید. امیدوارم بازم اینجا رو آپ شده ببینم

آرشمیرزا 14 آبان 1390 ساعت 12:10

ایرن منم دارم گریه می کنم از اینکه چرا برگشتی!!

-----------
چطور متوری؟

ایرن به آرش 14 آبان 1390 ساعت 12:19

ئه من فکر کردم فقط در یه حالت اشکت درمیاد!
مرسی بد نیستم!شما خوب باشی منم خوبم....

دل آرام 14 آبان 1390 ساعت 13:57 http://delaramam.blogsky.com/

سلام
با اینکه تاحالا وبلاگ شما رو نخونده بودم و متوجه اینکه یه مدت نمینوشتید نبودم ، اما الان خوشحالم که دوباره شروع به نوشتن کردید .
نوشتید برگشتن براتون طاقت فرساست ، اما چه خوب که یک دوست اونقدر ارزش داره که براش این سختی رو به جون بخرید .
دلتون شاد

فرناز 14 آبان 1390 ساعت 14:47 http://www.zolaleen.persianblog.ir

من برعکس تو دیگر دلم میخواهد یک جا آرام بگیرم. کولبارم را بگذارم روی زمین...و بگویم اجازه هست ؟ و بنشینم. یک زن در من خوشش آمده از لفظ بانو . عاشق خانه و زندگیست . از همان جا هم اگر آدم باشم می توانم پرواز کنم....اما باز هم بر میگردم..بزرگتر و قوی تر.
شاید من در زندگی گذشته ام یک رقاصه کولی بودم. این را از ضربه های محکمی که هنگام رقص به زمین میکوبم فهمیده ام. از آشوبی که از دیدن رقص فلامینگو با آن ضربهای محشرش بهم دست میدهد ...از همان رقاصه هایی که با آتش می رقصند....خوب با آتش می رقصم اما زود خسته می شوم...ولی این حرفها را بگذاریم کنار.راستش را بخواهی حقیقت این است که من فقط یک بار به دنیا آمده ام که تا ابد بمانم....اگر هم نمانم دلیلش هیچکس جز خود من نیست! فقط یکبار...
بازگشتی هم برای این یکبر وجود ندارد.
هر وقت که خودت لازم دانستی بنویس.

مسی ته تغاری 14 آبان 1390 ساعت 16:53

همین که آرشیو وبلاگت برگشته خودش مایه خوشبختیه
تو بنویس
آیه یاس بنویس

یه بار داشتم یکی از تمام فیلم نامه هایی رو که تو ذهنم دارم و ننوشتمشون رو برات تعریف میکردم..
گفتم اسمش رو میذارم بازگشت...
گفتی خوبه...
قصه یه زنی بود که سرطان گرفته بود و بر میگشت تا عشقی رو که هیچوقت ابراز نکرده بود رو زندگی کنه...
میدونی ایرن
میدونی رفیق
تو با تمام دردهات و زخم هات و با تمام غم هات
تو
زندگی میخوای
زندگی میخوای
چونکه همیشه دوست داری بری جلو
جاده به جاده
شهر به شهر
بی هیچ مقصدی
رو به جلو
با بادبان های تا ابد کشیده
که بادهای بنفش تیره بهشون میوزن
ایرن
رفیق
خودت رو زندگی کن
اون چیزی رو که میخوای رو زندگی کن..

میدونی که بی هیچ تعصبی مشتاق همیشگی نوشته هاتم...
چه خوبه که نوشتی
و چه خوب که تقدیمش کردی به محبوب
که هیچکس غیر از محبوب لایق نبود که این پست تقدیمش بشه
محبوب که رفیقه
با اینکه سبیل نداره...

نیمه جدی 14 آبان 1390 ساعت 19:22

خب منم واقعاخوشحالم که دو باره می نویسی بانوی آبی بیکران...

آرشمیرزا 14 آبان 1390 ساعت 19:52

من در خیلی حالتها اشکم در میاد
میخوای شکلاشو برات بکشم؟


یکی از حالتهاش وقتیه که با محسن میرم استخر!!!
و اشکم بیشتر بخاطر تو در میاد در این حالت!!!!
و توو دلم میگم طفلکی ایرن !!!!


مژگان 15 آبان 1390 ساعت 00:25 http://https://mojganh.wordpress.com/




home, sweet home!

welcome back!

آوا 15 آبان 1390 ساعت 01:44

خیییییلی خوشحالم که
برگشتین بانو........
دم اونیم که باعث
شد شما دوباره
برگردین گرم.
ساااااایتون
مستدام
یاحق...

عاطفه 15 آبان 1390 ساعت 23:16 http://hayatedustan.blogfa.com/

مرسی که این کار طاقت فرسا رو انجام دادی ایرن-

کاوه 18 آبان 1390 ساعت 07:51 http://www.gongekhabdide.blogsy.com

اینکه گاه می خواهم کز تو دست بردارم
حرف سرد مهری نیست، مشکلی دگر دارم

دکولته بانو 18 آبان 1390 ساعت 15:39

خوشحالم که برگردی ... با هر بهانه ای ... اما دوست تر دارم که آزاد باشی و بین هر رفت و بازگشتت، کلی چیزهای خوب ... کلی خاطرات قشنگ برات مونده باشه ... و مطمئن باشی که باز هم وقت برای ساختن روزها و خاطرات خوب هست ... همین اطمینانت برام مهمه ... در بازگشتت به خانه ... و من چقدر براش دعا می کنم ...

محیا 18 آبان 1390 ساعت 18:12 http://yaddashthayemahya.persianblog.ir

واقعن خوشحالم که برگشتی

آقا طیب 18 آبان 1390 ساعت 23:19

کولی آواره

مرضیه 20 آبان 1390 ساعت 22:11 http://www.bglife.blogsky.com

برگشتن سخت است ... ولی چیزهایی اینجا جا مانده بود باید بر میگشتی که پسش بدهی

امید 24 آبان 1390 ساعت 14:57

بازگشت همیشه خوب است. حتا اگر به همان نقطه ای که باشد که آدم از آنجا شروع کرده. موضوع این است که آن نقطه، دیگر تکراری نیست چون آدمی که به آنجا برگشته، تغییر کرده و آدم تازه ای شده. مهم هم نیست چه به دست آورده...
به قول حزین:
بر آن نیم که رسد تن به وصل، یا نرسد
همین که عمر شود صرف جستجو، کافی است

مرضیه 3 آذر 1390 ساعت 17:45 http://www.bglife.blogsky.com

پس کجایی ایرن؟ نکنه نیومده برگشتی؟ من کلی خوشحال بودم که

این گوشیاتونو روشن کنید بابا اه

تولدانه 16 آذر 1390 ساعت 19:43 http://tavalodane.blogsky.com/

تولدت مبارک ایرن عزیز
سلامت و شاد باشی

بابک 16 آذر 1390 ساعت 19:43

تولدت مبارک

هیشکی! 16 آذر 1390 ساعت 23:39 http://hishkii.blogsky.com/

تولدت مبارک قربونت بشم

هیشکی! 17 آذر 1390 ساعت 00:33 http://hishkii.blogsky.com/

http://hishkii.blogsky.com/1390/09/17/post-149/

تیراژه 17 آذر 1390 ساعت 00:56 http://tirajehnote.blogfa.com/

سلام
تولدت مبارک ایرن جان

سیندرلا 17 آذر 1390 ساعت 01:05 http://zozooooo.blogfa.com

تولدت مبارک ایرن عزیز.

علی 17 آذر 1390 ساعت 01:15 http://www.alirabiei.blogsky.com

تولدت مبارک ایرن جان

na30b 17 آذر 1390 ساعت 11:42 http://www.fosil.blogsky.com/

تولدت مبــــــــــــــــــــارک

ممنون....بیسته بیست.....

کیانا 17 آذر 1390 ساعت 14:02

توووووووووولدتون مباررررررررررررررررررررررررک
امیدوارم همیشه شاد و سلامت باشین
خوشحالم که برگشتین

تولدت مبارک ایرن عزیز...

عاطفه 17 آذر 1390 ساعت 21:01

تولدت مبارک ایرن جان
http://s1.picofile.com/file/7207092254/tumblr_lpthasjk251qfbif6o1_500_large.jpg

مژگان 18 آذر 1390 ساعت 23:41 http://mojganh.wordpress.com

چی شد ایرن جون، فکر کردم برگشتی.
من لینکت میدم، با امید این که بازم بنویسی.

مژگان 18 آذر 1390 ساعت 23:43 http://mojganh.wordpress.com/

https://mojganh.wordpress.com/2011/12/09/%D9%82%D8%B7%D8%B9%D9%87-%D8%A7%DB%8C-%D8%A7%D8%B2-%DB%8C%DA%A9-%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-4/

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد