بادهای بنفش تیره

و جهان از هر سلامی خالیست.....

بادهای بنفش تیره

و جهان از هر سلامی خالیست.....

سرخورده!

به راستی یک دکتر مفنگی بی سواد بی کار در یک درمانگاه خیریه ی خلوت چه حرفی دارد برای گفتن به بیماری که خودش هم نمی داند چه مرگش است؟و به جای حرف زدن، راست خیره شده به لیوان چایی که روی میز است و از فرط کثافت به قهوه ای می زند....و یا از دیدن شوره های درشت سر دکتر که تا شانه هایش ریخته، احساس انزجار می کند!