بادهای بنفش تیره

و جهان از هر سلامی خالیست.....

بادهای بنفش تیره

و جهان از هر سلامی خالیست.....

؟


به کی می تونم اعتراض کنم که از پذیرفتن و تکرار مکرر هر روزه ی نقشم،‌خسته شدم...یقه ی کی رو می تونم بگیرم و سرش هوار بکشم که من نمی خوام تکرار بشم...به کی می تونم اعتراض بکنم که چرا این جا؟حالا؟برای چی؟برای کی؟اصلا چرا؟از کی می تونم مرخصی بگیرم و سرم رو یه گوشه ای توی دست هام قایم کنم و بخوابم...برای همیشه!این حال بد و خراب و این سنگینی دهشتناک روی قلبم رو پشت کدوم دیواری می تونم جا بذارم....با کی بجنگم؟با یه موجود خیالی و ساخته و پرداخته؟یا با کسی که واقعا هست و دیدن این رنجِ بودنِ تنیده شده در من، خوشحالش می کنه.....جنگ مغلوبه ای که شکست خورده اش خود منم!شکست خورده ای که حتی سرباز بودنش هم بهش تحمیل شد!