بادهای بنفش تیره

و جهان از هر سلامی خالیست.....

بادهای بنفش تیره

و جهان از هر سلامی خالیست.....

به سلامتی رفیق!

جواب ام آر آی دیسک را نشان داده.از فردا استراحت مطلق و خوابیدن من شروع می‌شود و این یعنی به فا*ک رفتن تعطبلات و برنامه‌های تهران‌گردی.تهرانی که توی عید خلوت است و جان می‌دهد برای کشف کوچه پس‌کوچه‌های خلوتش.جا ماندن از امتحان کلاس فرانسه و شنیدن غرغرهای مدام مدیر پس از برگشت به سرکار(البته اگر پس از یک ماه مرخصی دوباره با من قرارداد امضا کنند) را هم باید به کسالت یک ماه مدام توی خانه ماندن اضافه کرد.غصه‌ام از این است که هیچ کدامِ این‌ها نتیجه‌ی کار و اشتباه خودم نبوده.این وسط کس دیگری مقصر است.خیلی‌ها می‌گویند دنبال مقصر گشتن بی‌فایده است اما شاید تا به حال کسی با فکر نکردنش باعث به گه کشیده شدن 6 ماه از زندگی آن‌ها نشده باشد.این وسط کسی مقصر است که ماشین را می‌راند.کسی که با علم به این که رانندگیش خوب نیست جان چند نفر آدم را به بازی گرفت.اولش مهم نبود.برای من هم مهم نبود که چه کسی باعثش شد.حماقت خودم هم بود که حاضر شدم توی ماشینی بنشینم که راننده‌اش از رانندگی فقط ادعای دانستنش را داشت.درد کمر شروع شد.درد پاها.گرفتگی.ورزش نکردن و حدود یک میلون تومان هزینه‌ی دکتر تا این جا البته...همه‌ی این‌ها را جمع بزنید با کسالت و تشدید افسردگی به خاطر بیماری جسمی...و این وسط من هیچ انتظاری نداشتم.جز یک تلفن و کمی دلجویی از کسی که باعث این دردهاست. کلن من هیچ وقت از آدم‌ها انتظار نداشتم.از همان موقع که بابا بیکار بود و مامان یک تنه زندگی را می‌چرخاند و تمام دوست و آشنا و فامیل از ترس کمک‌های احتمالی خودشان را گم و گور کرده بودند.همان موقع در سن 11 سالگی من فهمیدم که هیچ وقت کسی نیست.هیچ وقت روی کمک دیگران نباید حساب کنی و همیشه باید تنها باشی.دوستی که فقط موقع تخمه شکستن و قلیان کشیدن و شام خوردن کنارت باشد دوست نیست.دوستی فقط مشروب خوردن به سلامتی رفیق نیست.و یا دیالوگ های تکرای کیمیایی در باب رفیق را بلغور کردن.دوستی یعنی یک تلفن ساده و کمی دلجویی.بی این که قرار باشد کمی از غرورت جریحه دار شود.این روزها با درد وحشتناک کمر که به نظر می‌رسد هیچ کس جز یکی دو نفر از دوستان نزدیک آن را باور نمی‌کنند و گذاشته‌اند به حساب دروغ‌گویی و غلو کردن، و این افسردگی که به شدت گریبان‌گیرم شده تنها هستم.خنده‌ام می‌گیرد از خودم.وضعیت تراژیک خنده‌داریست.تصادف هر چه بدی داشت و عواقب مزخرف تنها خوبیش این بود که دوستان جانی را خوب شناختم.

و در آخر به سلامتی رفاقتی که شروع نشده تمام شد.....