بادهای بنفش تیره

و جهان از هر سلامی خالیست.....

بادهای بنفش تیره

و جهان از هر سلامی خالیست.....

مرشد و مارگریتا!


کتاب مرشد و مارگریتا را جزو کلاسیک ها طبقه بندی کرده اند، در رده ی کتاب های  نویسندگانی چون داستا یوسکی. اما به نظر من این اثر نه تنها کلاسیک محسوب نمی شود که با آن ادبیات سورئال و اغراق آمیزش که در برخی موارد با رئال جادویی هم خوانی دارد می تواند اثری کاملا مدرن باشد.

بولگاکف بی شک نابغه ای است که توانسته با ادبیات خیال انگیزش، شیطان را مهربان ترین و دوست داشتنی ترین موجود روی زمین نشان دهد.کسی که عشق را ستایش می کند و قدرت استدلال و کارهای اعجاب آمیزش تو را شیفته ی خود می کند!

او با تاثیری مستقیم از کتاب فاوست گوته، شیطان را ترسیم می کند.شیطانی که به مُسکوی بی خدای زمان استالین وارد می شود و می خواهد به تمام سردمدارانش اثبات کند که شیطان وجود دارد!شیطان در حضور 72 ساعته اش در مسکو، همه چیز را به هم می ریزد و چهره ی آرام شهر را مشوش می کند.کتاب هم زمان به روایت داستان "پیلاتس"حاکم اورشلیم می پردازد و آشفتگی ها و بی قراری هایش به خاطر صدور حکم به صلیب کشیدن عیسی.

از سوی دیگر مارگریتا را داریم!زنی عاشق که با شیطان معامله می کند تا به نزد مرشد بازگردد.مرشدی که رمانش با موضوع پیلاتس مورد توجه منتقدین قرار نگرفته است، کتاب با کشاکش ها و همهمه های هیجان انگیز میان مردم شهر ادامه می یابد تا جایی که با پیشرفت کتاب این سه داستان به هم نزدیک می شوند و عاقبت در پایان یکی می شوند!

در ابتدای کتاب جملاتی از کتاب فاوست نوشته شده که خود می تواند نشانه ای باشد برای شناخت روح بزرگ شیطان....

"و تو ای قدرتی که کمر به خدمتش بسته ام

باز گو کیستی

قدرتی که همواره خواهان شر است

و همیشه خیر، عمل می کند"

مرشد و مارگریتا/میخاییل بولگاکف/ترجمه عباس میلانی/انتشارات فرهنگ نشر نو/7500 تومان